نويسنده: دكتر محسن شريعتي نيا
معاونت پژوهشهای سیاست خارجی / گروه مطالعات آسیا
دولتها به عنوان مهمترین بازیگران سیاست بینالملل، هر یک از منظری خاص به این عرصه مینگرند و بر این اساس سعی میکنند روابط خود را با دیگران به گونهای تنظیم کنند که بیشترین منافع را با کمترین هزینه به دست آورند. برای فهم رفتار یک بازیگر خاص در صحنه سیاست بینالملل و همچنین گمانهزنی پیرامون رفتارهای آتی آن، باید شناخت دقیقی از دیدگاه نخبگان حاکم بر آن کشور، نظام بینالملل و همچنین نقش و جایگاهی که برای خود در این عرصه قائلند، به دست آورد تا بر مبنای آن بتوان به تنظیم عقلانی روابط با آن بازیگر پرداخت. در این گزارش، سعی ما شناخت دیدگاه نخبگان چینی نسبت به نظام بینالملل و همچنین تعریفی است که آنان از جایگاه و نقش کشور خود در این عرصه به دست میدهند. به گونهای که بتوان روابط جمهوری اسلامی ایران با این کشور را براساس واقعیتهای موجود تنظیم نمود.
نگاه چینی
الف – استراتژی کلان
هر دولتی برای رسیدن به اهداف خویش در صحنههای داخلی و خارجی، نیازمند تدوین استراتژی کلان ملی است تا در پرتو آن بتواند در پاسخ به شرایط متغیر محیطی، استراتژیهای خرد را از دل آن استخراج کرده و بر محیط اعمال نماید. استراتژی کلان چین (اگر چه هیچگاه به طور رسمی اعلام نشده) مانند هر دولت دیگری متأثر از تجارب تاریخی، منافع سیاسی و محیط ژئواستراتژیکی آن کشور است. چینیها استراتژی کلان خود را بر مبنای سه محور مرتبط با هم شکل دادهاند:
1- حفظ نظم داخلی و افزایش قابلیت دولت در مواجهه با کشمکشهای داخلی.
2- دفاع در برابر تهدیدات خارجی مداوم علیه حاکمیت ملی و سرزمینی.
3- کسب و تداوم تأثیرگذاری ژئوپولیتیک به عنوان یک قدرت بزرگ یا شاید ابرقدرت.
در طول تاریخ مدرن چین و به خصوص پس از ورود به عصر اصلاحات معمارانه دنگ شیائوپینگ، به وضوح میتوان ردپای محورهای استراتژی کلان این کشور را در رفتارهای آن در قبال موضوعات مختلف مشاهده کرد.
ب – ”وابستگی متقابل“ به مثابه انتخاب استراتژیک در وضعیت جهانی شدن
پایان جنگ سرد و مطرح شدن مفهوم جهانی شدن، جدال سختی میان نخبگان چینی بر سر تعریف دنیای پس از جنگ سرد برانگیخت. ماحصل این جدال در درون نخبگان چینی، دستیابی به فرمول ”جهانی شدن اقتصاد و چند قطبیگرایی“ به عنوان فرآیندهای مرتبط و مقوم یکدیگر بود که در متن استراتژیک سیاست خارجی چین جای گرفت. به واقع، میتوان گفت که نخبگان حاکم بر چین در تعریف وضعیت جدید بینالمللی، پیرامون سه نکته بنیادین به اجماع رسیدند:
1- آمریکا در ابعاد قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی در عرصه جهانی در موضع برتر نسبت به سایر رقبا قرار دارد.
2- تلاش برای ایجاد وضعیت وابستگی متقابل در شرایط جهانی شدن سبب مهار قدرت آمریکا میگردد.
3- چینیها برای تجدید عظمت خود و دستیابی به رؤیای ابرقدرتی، نیازمند مشارکت عمیق و فعال در صحنه جهانی هستند.
حصول این اجماعنظر میان نخبگان چینی باعث شد تا آنان استراتژی این کشور در برخورد با محیط متغیر بیرونی را بر سه پایه قرار دهند:
1- تداوم رویکرد اصلاحطلبانه بر مبنای رشد اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد و برقراری روابط مسالمتآمیز با تمام دولتها، به خصوص قدرتهای بزرگ.
2- خویشتنداری حساب شده در استفاده از زور در قبال قدرتهای پیرامونی یا دور دستتر (به لحاظ جغرافیایی) و در عین حال مدرنیزه کردن روزافزون نیروی نظامی.
3- مشارکت هر چه بیشتر در ترتیبات بینالمللی منطقهای و جهانی چند جانبه، حتی اگر منجر به حصول دستاوردهای نامتقارن گردد.
تداوم توسعه اقتصادی و ثبات سیاسی ”در پرتو وابستگی متقابل“
انتخاب استراتژیک نخبگان چینی در عرصه داخلی را میتوان ”تداوم توسعه اقتصادی و ثبات سیاسی“ نامید و از این رهگذر آنان باید با محیط بیرونی به گونهای برخورد کنند که بتوانند از پتانسیلهای آن در جهت این انتخاب بهره برده و همچنین آثار منفی آن را تا حد امکان کاهش دهند. تداوم توسعه اقتصادی و ثبات سیاسی، نیازمند محیطی آرام است و به همین لحاظ است که چینیها سعی کردهاند محیط بیرونی را آرام نگه دارند.
استراتژی اقتصادی چینیها در صحنه بینالمللی در چارچوب ”وابستگی متقابل“ قابل فهم است. آنان به این نتیجه رسیدند که نظم موجود بینالمللی، نظمی هژمونیک (استیلاجویانه) است که آمریکا در پی آن است. از سوی دیگر، ظهور مسائلی همچون تروریسم بینالمللی، گسترش سلاحهای کشتار جمعی، تجارت بینالمللی مواد مخدر و جنایات شبکهای موجب شد تا دیدگاه نخبگان چینی پیرامون ”مفهوم امنیت“ تغییر کند. بدین لحاظ آنان برای مقابله با هژمونی آمریکا و تأمین امنیت خود استراتژی ”وابستگی متقابل“ (به صورت غیررسمی) برگزیدند.
به زعم چینیها وابستگی متقابل ابزاری است که از طریق آن میتوان با ایجاد اتصالات چند جانبه در صحنه بینالمللی، در مقابل هژمونیطلبی آمریکا ایستادگی کرد ونظم موجود در این عرصه را به سوی پلورالیزه (متکثر) شدن سوق داد. زیرا جهانی شدن و وابستگی متقابل به عنوان فرآیندهایی مقوم یکدیگر، برای آمریکا نیز الزاماتی را در عرصه بینالمللی ایجاد میکند که میتواند موجب کاهش فشارها و تلطیف رفتار آمریکا در قبال این کشور شود.
استراتژی ”وابستگی متقابل“ به مثابه ابزاری امنیتزا
کارکرد دیگر استراتژی وابستگی متقابل، تأمین امنیت چین است. نخبگان چینی در دهه 90 دریافتند که جهانی شدن شمشیر دولبهای است که استفاده از آن عقلانیت بالایی میطلبد. در واقع، نیمه تاریک جهانی شدن، همانا جهانی شدن تهدیدات است و همین امر چینیها را واداشت تا در سال 1997 از ”مفهوم جدید امنیت“ سخن به میان آورند که بر اصول همزیستی مسالمتآمیز، روابط اقتصادی چندجانبه و گفتگو برای رفع صلحآمیز اختلافات تأکید میکرد.
مقامات چینی با درک تحولات جهانی به این نتیجه رسیدهاند که این کشور باید خود را برای مقابله با تهدیدات جدیدی آماده کند که ثبات سیاسی، حیات اقتصادی و امنیت انسانی آن را به شدت ضربهپذیر میسازد. به واسطه این تغییر نگاه به مقوله امنیت، آنان همکاری جهانی را مؤثرترین راه برای مقابله با این تهدیدات جهانی تلقی میکنند.
چین تروریسم، گرایشات استقلالطلبانه و افراطگرایی را سه تهدید عمده امنیتی علیه خود محسوب میکند و برای مقابله با این تهدیدات، استراتژی وابستگی متقابل را برگزیده است. شاهد این مدعا حرکت چینیها به سوی مشارکت استراتژیک با کشورهای اطراف خویش است که از آن جمله میتوان به سازمان همکاریهای شانگهای و همچنین امضای پیمانهای امنیتی و تجاری میان مقامات چینی و آسه آن اشاره کرد. از طرفی چینیها، برقراری ترتیبات چندجانبه را ابزار مفیدی در جهت منزوی کردن تایوان میدانند. آنان با در پیش گرفتن اقدامات چند جانبهگرایانه، چندین هدف دراز مدت را دنبال میکنند.
1- امنیت محیط سیاسی خارجی چین، جهت تداوم توسعه اقتصادی و ثبات سیاسی.
2- ارتقای مبادلات اقتصادی که برای توسعه اقتصادی چین حیاتی است.
3- کاهش دغدغههای همسایگان آسیایی از افزایش سریع قدرت چین.
4- تقویت قدرت و تأثیرگذاری چین در عرصه منطقهای و جهانی.
5- تلاش در جهت انزوای بیشتر بینالمللی تایوان.
6- تأمین جریان تکنولوژیهای پیشرفته نظامی به چین، علیرغم تحریم غربیها.
استراتژیستهای چینی معتقدند که تغییر رادیکال وضع موجود بینالمللی، خطرات زیادی در بردارد، زیرا آنان در هیچ یک از مؤلفههای قدرت، توانایی به چالش کشیدن هژمونی آمریکا را ندارند و بنابراین باید استراتژیهای معطوف بر ”تغییر در درون سیستم بینالمللی“ و نه ”تغییر سیستم بینالمللی“ را به کار گیرند. موفقیتهای دهه گذشته به آنان آموخت که چین در درون این سیستم و با تکیه بر مؤلفه اقتصادی قدرت، بهتر میتواند منافع خود را به پیش برد. در این جهت بهرهبرداری هر چه بیشتر از جهانی شدن به مثابه ابزاری پرقدرت برای ساختن چینی قوی و ثروتمند در کانون توجه نخبگان چینی قرار دارد تا از یک طرف نگرانی بینالمللی از سرعت رشد شگفتانگیز خود را تخفیف داده و از طرف دیگر توانایی چانهزنی در صحنه بینالملل را که بر پایه قدرت انجامپذیر است، افزایش دهند.
نتیجهگیری:
1- در مجموع میتوان چنین جمعبندی کرد که رهبران چین سیاستهای عملگرایانهای برای حفظ ثبات در منطقه، کسب منافع بیشتر اقتصادی و افزایش تأثیرگذاری سیاسی، بدون مصالحه بر سر منافع حیاتی، در پیش گرفتهاند و همه اینها معطوف به ”تداوم توسعه اقتصادی و ثبات سیاسی“ است.
2- منطقی است جمهوری اسلامی ایران در نگاه به چین، و استفادة بهتر از وزنه چین در صحنة بینالمللی به تمایل آن کشور به اولویت ”تغییر در درون سیستم بینالمللی“ بر ”تغییر سیستم بینالمللی“ توجه کند. به عبارت بهتر، چینیها در شرایط کنونی ترجیح میدهند تغییر وضع موجود بینالمللی را از طریق رعایت قواعد نظم موجود و بازی در درون این قواعد، پیگیری کنند.
3- در حوزه آسیا رهبران چین یک رویکرد کم خطر را برای مواجهه با مسائل بینالمللی اتخاذ کردهاند.
4- رشد شگفتانگیز اقتصادی و ثبات سیاسی در چین را میتوان معلول یک عامل اساسی دانست و آن حصول اجماع نظر میان نخبگان این کشور پیرامون استراتژی کلان چین است که با توجه به درکی واقعبینانه از محیط داخلی و بینالمللی، شرایط را برای بهرهگیری از پتانسیلهای داخلی و خارجی در جهت افزایش قدرت ملی فراهم آورده است.
5- تأملی در تجریه موفق چینیها، نشان میدهد که اجماعنظر میان نخبگان، از درجة آسیبپذیری نظام سیاسی ما خواهد کاست.